سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هرچی بخوای....

سلام دوستان......

بعد از یه مدت زیاد اپیدم....

امیدوارم خوشتون بیاد....

اینم از اپم:

 

21180174650769645249 جدیدترین سری عکس های عاشقانه فانتزی 1390

6kyt6n2fw1o9d51v157%5B1%5D جدیدترین سری عکس های عاشقانه فانتزی 1390

3934uz6u9i1sya570yq%5B1%5D جدیدترین سری عکس های عاشقانه فانتزی 1390

50c1f4c4fdlove1.jpg پشت زمینه و عکس های عاشقانه

347a7c5dfelove2.jpg پشت زمینه و عکس های عاشقانه

b33671a13dlove3.jpg پشت زمینه و عکس های عاشقانه

2e3e07f2b9love8.jpg پشت زمینه و عکس های عاشقانه

cc5fca1ceflove14.jpg پشت زمینه و عکس های عاشقانه

 

 

خوشتون اومد؟؟؟؟؟

نظر یادتون نره............


نوشته شده در یکشنبه 90/11/23ساعت 12:50 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

دوستان اینم چندتا عکس http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2010/08/smstak.com-smsasheghane.jpg


نوشته شده در چهارشنبه 90/10/28ساعت 11:58 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

آنقدر دلش شکسته بود که اشک توی چشماش همینطوری داشت حلقه میزد.

رفتم پیشش گفتم چی شده، با همون حالتی که روی چرخ دستی نشسته بود گفت دلم گرفته میگفت یه روز عاشق بوده، میگفت خیلی ها دوسش داشتن.

 

نمیتونست زیاد حرف بزنه آخه زبونش میگرفت شدیدن با همون لحن وقتی داشتم از پیشش میرفتم گفت تو رو خدا نرو وایسا یکم با من درد دل کن.

بغلش روی یه صندلی چوبی نشستم.

میگفت وقتی دم پنجره میشینه و گریه میکنه، همه بهش میگن دیوونه.

میگفت آخه تقصیر من شد که رفت ((یارش و میگفت)) همون که یه مدت بهش عشق می ورزید انگار چند سال بود ندیده بودش. وقتی گفتم الان کجاست؟

گفت نمیدونم ولی امیدوارم حالش خوب باشه.
میگفت وقتی که سالم بودم همه دورم میچرخیدن ولی الان یکی نیست یه سلام بهم بکنه.

میگفت اومد من و رو تخت بیمارستان دید وقتی دکترا بهش گفتن فلج شدم و دیگه مثل قبل نمیتونم حرف بزنم انگار دنیا رو، رو سرش خراب کردن برای اینکه من و با این حال و روز نبینه رفت، رفتش برای همیشه، الانم منتظرش هستم.

گریم گرفت نمیتونستم وایسم پهلوش رفتم … رفتم فقط یک چیز، فقط یک چیز و خوب فهمیدم آدما هیچ وقت یه آدم و به خاطر خودش نمی خوان …


نوشته شده در چهارشنبه 90/10/21ساعت 11:27 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

 

مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.

مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.

همه تعجب کردند.

مرد گفت: “من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم”.


نوشته شده در چهارشنبه 90/10/21ساعت 11:14 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |


Design By : Pichak